

«وقت طلاست». این ضربالمثلی است که همهی ما شنیدهایم، اما بیشترمان فقط زمانی آن را با تمام وجود درک میکنیم که از نظر زمانی در فشار قرار گرفته باشیم: شب امتحان و در حالی که هنوز مطالعهی خیلی از مباحث امتحان باقی مانده یا روزهای آخر تحویل پروژه و در حالی که کارفرما با پیامهایش ما را عاصی کرده و البته خودمان میدانیم کار به این زودیها آماده نمیشود. در زندگی روزمرهی ما از این نمونهها زیاد است. برای تکمیل تمام این کارها فرصت کافی داشتهایم، اما وقتی به ضربالاجلها میرسیم، نمیدانیم که با این همه «وقت» چه کردهایم. شاید حتا واقعن تمام این فرصتها را به بیخیالی نگذرانده باشیم و سخت هم کار کرده باشیم، اما باز هم در انتها وقت کم میآوریم. چرا؟ روز همهی ما ۲۴ ساعت است، پس چطور دستاورد بعضی افراد خیلی بیشتر از بقیه است؟ (بیشتر…)